मेरे उपन्यास सांस

خلاصه :

داستان راجع به دختریه که عاشق پسر خاله اش میشه علاقشون دو طرف است ولی خاله اش خواهرسحر (دختر قصم)رو برای پسرش خواستگاری میکنه و ان ها ازدواج می کند البته این خلاصه ۱۰۰ صفحه از رمانمه.بعد از ازدواج خواهرش و پسر خاله اش برای فراموش کردن پسر خاله ش نامزد پسر عموش میشه که عاشقشه ولی خیلی زود نامزدیش رو به هم میزنه زمان میگذره و پنج سال بعد با همکلاسیش تو دانشگاه ازدواج می کند ولی به خاطر مشکلاتی که پسر عموش یعنی نامزد سابقش براشون به وجود میاره همسرش سحر را باخودش به شهر خودش که کرمانشاس میبره و بنا به دلایل خودش دیگه هیچ رابطه ای بین سحر و خانواده اش نیست تا بعد از ۲۰ سال و فوت همسرش که برمیگرده به شهر خودش تهران و متوجه میشه که خواهرش فوت کرده دختر سحر و پسر مرتضی پسر خاله اش عاشق هم میشن بعد از کلی ماجرا با هم ازدواج می کند و سحر و مرتضی هم با هم بعد از کلی ماجرا به هم میرسند البته این خیلی خلاصه بود چون شما گفتید چند سخت باشه خیلی خیلی کلی گفتم فکر می کنم ماجراها و اتفاقات بین اشراق قصه خیلی جدید و خوب باشه ممنون.اگه نیازه بیشتر توضیح بدم

دلیل اینکه سحر هیچ وقت تو این بیست سال به شهرش برنمیگرده به خاطر اینه که خواهرش میفهمه که سحر و مرتضی هم رو دوست داشتن و بهش نگفته بودن و سحر دیگه روی نگاه کردن به خواهرش و خانواده اش رو نداشت که با همسرش همراه میشه و قید خانواده اش رو که عاشقشون بوده رو میزنه